بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

فلکه بسیج

سلام به دوستای گل دیروز غروب بابای علی بهش قول داد که بهش کباب بده.برای همین ساعت های ۹ونیم آماده شدیم که بریم کباب بگیریم و بریم تپه نورالشهدا جای همیشگی مون.وسطای راه بودیم که من فلکه بسیج رو به همسرم پیشنهاد کردم(برای تنوع)همسرم هم پذیرفت و مسیر عوض کردیم.اول رفتیم کبابی سرحدی ۳سیخ کباب گرفتیم(آخه قبل قول دادن به علی من شامم رو آماده کرده بودم و خوردیم)رفتیم سمت فلکه(فلکه بسیج بزرگترین فلکه گرگان خیلی بزرگه داخل فلکه رستوران هم داره). خیلی با صفا بود کلی علی با،باباش توپ بازی کرد تا بالاخره توپ گم کردن اومدن نشستن بعد خوردن چای و کباب ۳تایی رفتیم یکمی راه بریم فقط نصف فلکه رو دور زدیم و عکس گرفتیم. این هم نماد فلکه...
13 مرداد 1394

بازی اعداد

سلام به دوستای گلی که همیشه ما رو همراهی میکنن ۸/مرداد(۵شنبه)صبح داشتیم با علی نقاشی میکشیدیم که علی شروع کرد به نوشتن و یکی یکی میگفت برام که این۵،این۸،این۱ که من به ذهنم یه بازی از دوران بچگی خودمون افتاد. اینکه دست خودم بکشم براش و چند تا عدد بنویسم داخل دستم و مداد بدم به علی و هر عددی که من گفتم علی پیدا کنه و دورش خط بکشه،که خدا رو شکر خوبم جواب داد و همه رو درست گفت.اول از ۱۰ تا عدد داخل هر دست شروع کردم و انشااله بعدا میگنم۱۵ تا و بعدش هم ۲۰ تا.                        ...
10 مرداد 1394

تولد تک پسرخاله ای(احسان جوووون)

تولد یک سالگی احسان پسرخاله علی(به قول خودش نی نی احسان)۱۷ام تیر بود که خوب یکی شده بود با شبای قدر برای همین هم مراسم عقب افتاد و شد ۸/مرداد(۵شنبه شب) شب خوبی بود.اولین شبی بود که بچه ها زیاد اذیت نکردن و به همگی خوش گذشت اما نمیدونم که چیزی این وسط هست به قول بابای علی تولد هر کدومشون که باشه خیلی بد قلقی میکنه برای عکس. تولد علی،علی اصلا دوست نداشت عکس بگیره. تولد دوقلوها(صبا و سجاد)صبا تب کرد و اذیت کردن برای عکس تولد احسان هم،احسان خیلی سخت همکاری کرد برای عکس گرفتن. داداشم میگفت بیا از این به بعد غافلگیرشون کنیم مثلا بیان خونه ما تولد صبا سجاد رو بگیرن عکس کیک تولد یک سالگی جیگر خاله(شکل دسته گل) اینم...
10 مرداد 1394

چهارمین سوره

گل پسرم                        تاج سرم                                                    قند عسلم چهارمین سوره رو هم خیلی خیلی زود یاد گرفت                                   سوره ناس ...
10 مرداد 1394

۴/مرداد/۱۳۹۴{تولد مامانی}

       ۴ /مرداد/۱۳۹۴                                          تولد ۲۳سالگی مامانی   تبریک همسرم(بهترین هدیه)           و تبریک نی نی وبلاگ                             هدیه علی جوووون به مامانیش     &nb...
7 مرداد 1394

هفته ای که گذشت

این هفته ۳شنبه(۳۰/تیر)صبح زود با همسرم رفتم خونه مامانم علی رو گذاشتم و راهی دکتر شدم.موقع برگشت برای علی از این نان هایی که روش تخمه داره گرفتم. از دکتر که اومدم علی درحال شیتنت بود غروب هم من وعلی و خاله جون فاطمش ۳تایی رفتیم پارک.البته قبلش رفتیم برای خودم لباس خریدم حالا علی تا لباس رو تنم میبینه میگه کی برات خریده؟منم میگم:شما خریدی.کلی ذوق میکنه و میگه:من برای شما لباس خریدم. رفتیم پارک خیلی شلوغ بود علی هم بهونه گرفت اول که گفت چرا هواپیمانداره(هواپیمایی که شهربازی رفت سوار شد)بعد هم رفت سمت وسایل ورزش  بازی نکرد.فقط اولش یکم تاب خورد و سرسره. داشت با همین بازی میکرد که دید یه پسری داره با دوچرخش بازی م...
3 مرداد 1394